محمدجواد غلامرضاکاشی: اگر بخواهیم درکی از وضعیت سیاسی امروزمان داشته باشیم و بررسی کنیم آرای شریعتی در این فضا چه کارکردی پیدا میکند، بهتر این است از پرداختن به «محتوای» آثار شریعتی صرفنظر کرده و بر «فرم اندیشه» او متمرکز شویم. پیشفرض این بحث این است که معتقدم حیات سیاسی در ایران، به معنای «آرنتی»، به سمتوسویی میرود که «اقتدار سیاسی» کمرنگ میشود؛ یعنی هیچ مرجعیتی وجود ندارد که افراد با واسطه آن به «امر عمومی» بیندیشند. درحالیکه «حیات سیاسی» حیاتی است که در آن «اقتدار» وجود دارد، کم یا زیاد سوژههایی خلق میکند که اخلاقیاند و امر عمومی را بر امور خصوصی خود ترجیح میدهند. تا جایی که صورتبندی حیات سیاسی به روشنفکر برمیگردد، زبان، مفاهیم و عنوانها هستند که نقش مهمی ایفا میکنند؛ نامهایی چون «وطن»، «میهن» ، «خدا» وقتی محترماند «مرجعیت» ایجاد میکنند و در صحنه عمومی «اقتدار» میآفرینند و این روند به این معناست که «حیات سیاسی» وجود دارد. اما وقتی چنین مفاهیمی مرجعیت خود را از دست میدهند، سیاست دچار انحطاط و احتضار میشود. به نظر میرسد که روشنفکری در ایران بعد از انقلاب (اوایل دهه 70) که اتفاقا در تقابل و دوگانهسازی با شریعتی شکل گرفت، در کمرنگشدن اقتدار و حیات سیاسی امروز ما نقش داشت. از همین رو، بر این باورم که راه رهایی از انحطاط این است که از روشنفکری بعد از انقلاب فاصله بگیریم و دوباره «فرم اندیشه شریعتی» را فرا بخوانیم. صرفنظر از اینکه در این فرم چه محتوایی بریزیم. بنابراین در این گفتار به آنچه شریعتی میگوید و محتوای آثار او کاری ندارم و بیشتر میخواهم بر «فرم اندیشه» او متمرکز شوم. وجه مشخص فرم روشنفکری ایران بعد از انقلاب، «دانشگاهی»بودن آن است؛ نوعی نگاه علمی بر روشنفکری حاکم است که اتفاقا من بر همین وجه نقد دارم؛ منتقد آنم که مدام به این امر بپردازیم شریعتی چقدر فلان متفکر را میشناخت؟ چقدر از دین میدانست؟ و... در دانشگاه این رویکرد غلطی نیست چراکه در دانشگاه قطعا باید مستند و مستدل بحث کرد و صدق و کذب گزارهها را به شکلی عقلانی سنجید. اما در اینجا بحث این است که «حیات سیاسی» یک جامعه وابسته به صدق و کذب این کلامها نیست بلکه به کارکرد کلام در میدان عمل بستگی دارد و به نسبتی که کلام با عمل سیاسی برقرار میکند. معتقدم، یکی از کارهای نادرست ما در سالهای اخیر این بود که به یکباره مسئله کارکرد دانش در میدان عمل را فراموش کردیم. باید بدانیم که مفاهیم دانشگاهی مفاهیم عمیق اما مردهاند. مفاهیم زنده در میدان عمل حیات مییابند و ارادهای را پیش میبرند حتی اگر صادق نباشند؛ بگذریم از اینکه گاهی در دانشگاه کلام گرفتار پز آکادمیک هم میشود و همه ما گرفتار این پز شدهایم؛ معلوم هم نیست این پزدادنهای دانشگاهی چه کاربستی در جامعه ما دارد؟ «کاربست اندیشهها در جامعه» موضوعی است که در نگاههای دانشگاهی مغفول میماند و فاجعه آنجا است که استاد دانشگاه قرار است منجی «حوزه عمومی» شود نه روشنفکر عرصه عمومی؛ و روشنفکر عرصه عمومی لباس آکادمیک میپوشد و از موضع آکادمی سخن میگوید. معتقدم، این امر در «مرگ عرصه عمومی» در ایران نقش مهمی بازی کرد. سخن آکادمیک همواره از آخرین دستاوردهای دانش بشر حظ میبرد اما معلوم نیست که با جان، دانش، آگاهی و وجدان عمومی چه نسبتی دارد؟ این در حالی است که شریعتی «روشنفکر عرصه عمومی» است و منِ نوعی که در عرصه عمومی هستم به این امر کاری ندارم که حضرت علی(ع) که شریعتی به تصویر میکشد، چقدر با مستندات تاریخی مطابقت دارد. ما وقتی میخواهیم «اقتدار» را در عرصه عمومی احیا کنیم، باید این کار را با واسطه انجام دهیم. زبان شریعتی بهجای توصیف امر سیاسی «خلق امر سیاسی» است. شریعتی با «سخن» حیات امر سیاسی را خلق میکند. سوژه مسئول و اخلاقی میآفریند و سیاست آنجاست که «وجدان اخلاقی» خلق میشود و شریعتی این کار را بهخوبی با فرم بیان و اندیشهاش انجام میدهد. شریعتی متفکری سیاسی است که به اعتبار زبان در میدان سیاسی خلق و ابداع میکند. بنابراین، قطع نظر از اینکه با محتوای آثار او چه باید کرد و چه موضعی نسبت به آن داریم، حقیقتا ما امروز به «فرم کلام» او نیازمندیم. فرم کلامی که محصول آن «سوژه مسئول اخلاقی» است؛ نه سوژهای که صرفا در جستوجوی سرنوشت خصوصی خود در این عالم است. این بحران حیات سیاسی امروز ماست و با فرم کلام شریعتی میتوان از این بحران خارج شد.
نظرات